بارانکده

دل های بارانیها


نامه

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم


با خیال او ولی تنهای تنها میروم


 

در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”


 

شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”


 

مینویسم من که عمری با خیالت زیستم


 

گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم


 

 

 

 

 

 

 

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:نامه,

  توسط مردبارانی  |
 

نامه پنجم(حتما بخونید،لذت بخشه)


نامه پنجم

سلام همسفر

 

اما سلام نه ? چرا هيچ کس هرگز حواسش به اين نرفت که

 

سلام اولين ستاره ايست که به مخاطب


چشمک مي زند و بعضي ها حتي براي خريدن کمي توجه درشتش مي کنند

 

و نکند چشمک سلام


چشمان مخاطب را ببرد به . . .


بگذريم يکي نيست بگويد چه فرقي مي کند گيريم

 

که اول نامه ها سلام نمي کرديم بايد يک واژه ي


در به دري پيدا مي شد که با آن آغاز کنيم يا نه ؟


نه اينکه اسم خودش را بنويسي اما باز هم نه ?

 

با اسم او که آغاز کني ديگر ادامه دادنش جرئت مي خواهد .


بگذار مثل هميشه همه اين کار را طبق سنت انجام دهيم و فقط بنويسيم سلام .


ببينم چه کسي حواسش پي چشمک و درشتي است

 

و چه کسي حواسش با سلام نامه که هيچ


با اشاره و ادامه هم به اين سادگي ها پرت نمي شود ?

 

باور کن قصه ي سلام را طولاني کردم که ديرتر


به اصل برگرديم .


حقيقتش حالت را جور ديگر هم مي شود پرسيد .

 

پس نوشتن نامه به خاطر دوري راه نبود .


اين بار برايت نوشتم تمام آن هايي را که يک بار از خودم پرسيدم

 

و در جوابش ماندم خيره به طاق ? طاقي که پر از دعاست و آرزو .


مي داني ! نمي دانم چرا مدت هاست هر چه مي خواهم فرقي نمي کند .

 

براي چه کسي مي رودآن بالا ? بالاي طاق نور چراغ را طواف مي کند و بر مي گردد .

 

لااقل مثل پروانه عاشقانه نمي سوزد که


دلم نسوزد بر مي گردد همان جاي اولش .


مهم نيست اولين سوالم اين بود چرا هميشه يک دليل براي آمدن داريم

 

و هزار بهانه براي نيامدن ?


يک دليل از آن تقديرست و صدها بهانه براي تاخير .


امشب نه برف باريد و نه باران ?

 

نه آسمان حتي از عاشقانه ترين لحظه ي دو پرنده ي جا مانده از غافله


عکس يادگاري انداخت .


هوا هم صاف بود ? انگار هيچ اتفاقي نيفتاد زيبا .

 

تقويم و سال و ماه از دست آسمان هم در رفته است ?


نمي دانست به قول آن شب تو امشب بايد طبق آن قرارداد

 

نه چندان دور محکم امضا نشده يک جور


ثابت کند که آخر هفته است .


مگر نگفتي آسمان انگار قرارست ديگر هميشه آخر هفته ها رهايش کنم . . .

 

من امشب اشکي نديدم


نه اينکه جايي پشت کهکشان راه شيري دور

 

از چشم ستاره هاي بي چشمک اقبالي که ديگر کمتر


علامت يمن و مبارکي مي دهند براي صافيش ?

 

بي ابريش و تنهاييش گريسته باشد .


چرا هميشه فکر مي کنيم که آسمان تنها به حال تنهايي ما اشک مي ريزد .

 

ببينم آسمان به اين بلندي نبايد صاحب غصه به اين بزرگي باشد ؟


هيچ از خودت پرسيده اي گنبد آسمان چرا خم است ؟


چرا کسي از خودش نپرسيد ؟


چرا يک شب نرويم سراغ حال و هواي آسمان ببينيم

 

او کجا کسي را گم کرده است و قامت نيلي بلندش

 

زير بار منت کدام چشم شکسته است ؟

 

نمي دانم چرا فکر مي کنم آسمان عاشق درياست و قصه ي اين دو ?

 

چيزيست شبيه قصه ي خورشيد

 

و ماه که بر خلاف خيلي افسانه ها از روي عشق به هم نمي رسند .

 

فکرش را بکن ? اگر خورشيد و ماه

 

به هم نمي رسيدند چقدر قلب بايد قرباني در آغوش کشيدن دو معشوق مي شدند .

 

آن دو ميسوزند تا ما نسوزيم اما بايد به آن هايي که هنوز

 

طبق فرضيه هاي محکم علمي مي پندارند ماه از خورشيد

 

نور مي گيرد بگويم شايد حق با شماست

 

اما تنها در نتيجه هم عقيده ايم نه در راه حل .

 

من نبايد براي تو بگويم تو که مجهول و معادله ي حل نشده را ذوب کردي .

 

ماجرا اينست که يک شب تمام طاقت ماه که نورش بود تمام شد

 

و خورشيد جور فداکاري او را هم کشيد

 

اين شايد همان گذشتي ست که در قصه هايت گفتي لازمست .

 

اين حکايت خورشيد و ماه بود . حالا آسمان هم همينطور ?

 

فکرش را بکن اگر آسمان و دريا به هم

 

مي رسيدند چه اتفاقي براي ساحل و ستاره ها مي افتاد .

 

گرچه دريا کمي خوشبخت تر است ?

 

دريا لااقل هر ثانيه يک عکس جديد از آسمان مي بيند اما آسمان

 

چه ؟ کل صندوقچه ي کهکشان راه شيري را که بگردي

 

فکر ميکني يک عکس از دريا پيدا کني ؟

 

معلومست که نه ? آن وقت آدم هاي عصر ما

 

کسي را که عمري در کنارشان بوده به بهانه ي هيچ به امان

 

سرنوشت مي سپارند و مي روند پي زندگيشان .

 

نه عزيزم اين گونه به آن نقطه دور پرسشگرانه خيره نشو

 

? وقتي مي گويم همه سريع با خودت جمع

 

نزن ? تو هميشه خودت را از همه تفريق کن .

 

لااقل وقتي قصه هاي به قول خودت پر فراز و نشيب را مي خواني و يا مي شنوي .

 

اگر مثل همه بودي که ? راز رسيدن اما ماندن

 

آسمان و دريا را برايت نمي نوشتم . راستي چرا راحت

 

براي تو مي شود نوشت ؟

 

اما آدم هاي اينجا ?

 

اين عصر به اصطلاح پست مدرنيست با شنيدن اين قصه پر از حقيقت آن جور که

 

بايد نگاهم نمي کنند گرچه مهم نيست ?

 

مهم اين است که تو چگونه نگاهم مي کني چکار دارم به نگاه ديگران .

 

خلاصه که امشب هر چه دنبال بهانه گشتم پيدا نشد

 

مثل کساني که مي خواهند يک جور آرام کنند و

 

آرام شوند به احترام حرف تو که نبايد فانوس به دست گرفت و گشت ?

 

بي فانوس و تنها با نور شمع آن

 

شمعدان قشنگت گشتم .

 

انگار امشب از آن شب ها بود که اگر حق انتحاب داشتم نقاشيش مي کردم

 

اما حيف که نشد .

 

آسمان و دريا رسيدن را بلد بودند و به هم نرسيدند

 

اما من نقاشي را بلد نبودم و براي تو نکشيدم ?

 

نواختن هم همينطور .

 

براي کسي که حرف و سکوتش ?

 

دوري و ديدارش ?

 

ماندن و رفتنش و پاسخ اشاره اش يک سمفوني

 

رويايي با تکنوازي هنرمندانه ي يک شب بارانيست چه مي شود نواخت جز سکوت .

 

مي دانم اين ها توجيه به تاخير انداختن ديدار تو نيست

 

نگو گذشته ها گذشت نه اينکه ما گذشت کنيم

 

تا بگذرند ? وگرنه امروز همان فرداييست

 

که ديروز در انتظارش بوديم . ديروز هم به اين زودي ها گذشته

 

نمي شود . ببخش قرار بود من و تو لااقل براي خودمان مثل همه نباشيم

 

اما من شدم زودتر از آن وقت که

 

بايد مي شدم من هم به تو از آن حرف هايي زدم که همه مي زنند

 

حتي رنگ جمله هايم عوض نشد طعمش را نمي دانم .

 

کسي که به قول تو با غم خوشحالست چرا بايد به تو بگويد

 

در شادي ها و چند نقطه چين...چون مانده

 

ام در حيرت اين جمله ي تکراري .

 

اين که خواستم اولين خاطره ها تمامش محض خاطر غصه ها

 

و به اصطلاح همدردي ها باشد قبول نيست .

 

تو خودت گفتي لذت رفتن و عيادت

 

از شنيدن تبريک تولد قشنگ ترست و من شايد تحمل ديدن

 

کسي که در عين به دوش کشيدن غصه هايش

 

بايد غم هاي ديگران را هم از آمدن تا رفتن بدرقه کند

 

نداشتم اين شايد يک بهانه ي شاعرانه است شايد هم يک حس عاشقانه .

 

نمي دانم چرا بار اول اينقدر سخت نبود .

 

اين حس اولش مثل چند قطره که روي بوم نقاشي يک نقاش

 

ناشي پخش مي شود کم رنگ کم رنگ بود .

 

اما امروز و امشب هوا جور ديگري بود

 

گرچه اين ها باز هم جزو آن هزار بهانه ي نيامدنست .

 

شايد اگر امشب آسمان به وعده اش عمل مي کرد

 

تمامش از باران برايت مي نوشتم و نمي رفتم سراغ

 

تبرئه ي دلي که مانده بود سر آمدن و نيامدن ?

 

اما ناگر آسمان هم بدش نمي آمد قصه اش را براي تو

 

بنويسد و خودش هم يک بار هم که شده دور

 

از چشم ساکنان اين کره ي شايد گرد براي تنهاييش گريه کند .

 

يقين دارم امشب دريا طوفاني بوده است ?

 

شايد آسمان تمام اشک ها را سپرده دست دريا ?

 

کاش مي شد سراغ ماهي ها رفت و از آن ها پرسيد ?

 

تصور مي کنم آن ها قصه ي آسمان و دريا را سينه به سينه

 

براي هم حتي براي آن ماهي سرخ توي تنگ هفت سين شب عيد نيامده هشتاد ?

 

يکبار تعريف کرده اند ?

 

نگاه کن تازه آخرهاي پاييز ست و همه ي پرنده ها تقريبا رفته اند جاهاي گرم دور?

 

اما من همچنان مثل آن پرنده اي مه شايد به خاطر برخورد

 

سنگ رها شده از تير کمان کودکي با بالش ?

 

پروازش چندروزي به تاخير افتاده است . اين قدر شاخه عوض مي کنم ?

 

نميدانم اگر فصل تولد تو بود و هوا و شاخه ها براي

 

نشستن آماده تر بودند از کجاها برايت مي نوشتم بگذريم . . .

 

تو که هر چه بخوانم نه اعتراضي ? نه شکايتي ?

 

نه . . . تنها نگاه نافذي که شعاعش مثل نور معصوم

 

يک شمع بلند تمام فضاي اتاقت را روشن مي کند ?

 

راستي حالا که حرف شمع شد تو فکر مي کني که

 

شمع عاشق تر است يا پروانه ؟

 

من مثل کساني که به حرف هاي خودشان هم عمل نمي کنند

 

زير نور شمع شب را صبح مي کنم اام

 

اينجا مي نويسم چرا ما آدم ها مخصوصا

 

روز تولدمان عاشق ترين سمبل دنيا را قرباني نسيم زودگذر

 

شادي هايمان مي کنيم تين را مي نويسم اما باز هم روشنش مي کنم نم دانم چرا .

 

شايد زير نور شمع مي شود چيزهايي را ديد

 

که زير نور خورشيد هميشه پنهانست . شمع زيباست اما

 

نه در جمع ? شمع را بايد در تنهايي روشن کرد ?

 

پا به پايش آب شد و . . . وقتي تمام شد روح عاشقش

 

را سپرد دست يک صندوقچه ي نقره اي زلال .

 

خاکستر شمع تولد نيامده يکي گاهي به وجود هزار چشم درخشان

 

بي فروغ رنگ خورشيد مي ارزد .

 

ببين از کجا به کجا رسيديم حالا ديگر هم شمع دارد تمام مي شود هم نا مه ي تو .

 

خوبي اين شمع اين است : طفلکي آن قدر بي آزارست

 

که خودش تمام مي شود اما نامه ي تو را چه کنم ?

 

نامه ي تو که تمام نمي شود بايد تمامش کرد و چيزي

 

را که نمي داني چگونه آغازش کرده اي

 

چگونه مي تواني تمامش کني ؟

 

ببين تو خوت مثل شعر ? مثل چشمه ?

 

مثل برفي که از آسمان روي قله مي نشيند و بعد خبر سلامتي

 

آسمان را با سرازير شدنش براي دريا مي برد آمدي سراغ افکار آشفته ي من ?

 

خودت نوشتي ?

 

حالا تو مي داني و نامه ي نيمه کاره اي که تزئينش کني .

 

براي بار هزار و نميدانم چندم من که کوچکترين دخالتي

 

در چيدن اين قصه ها کنار هم نداشتم چرا فقط

 

راز آسمان و دريا را گفتم آن هم چند جمله بيشتر نبود

 

خودت نامه را جوري که به لطافت روح يلداييت

 

برنخورد و بلور روياهاي  هرگز به زبان نيامده ات ترک برندارد

 

و غرور آرزو هاي نميدانم چه رنگي شايد

 

سبزت زير سوال نرود تمامش کن .

 

اين جمله را از قول خودم مي نويسم هواي هوايت را داشته باش

 

سرما کم کم دارد مي شود فرمانرواي سرزمينمان ?

 

لطفا نگذار هرکاري دلش خواست و با زمين کرد با دل تو هم بکند .

 

قبول کن بي دليلي گاهي قانع کننده ترين دليل دنياست ?

 

باور نکن کسي که از عشق چيزي مي داند

 

حالش خوب باشد حتي اگر برعکسش را به تو گفت .

 

ويترين زندگي بدون غصه کوک ساز تماشاي چشمها را به هم مي ريزد ?

 

مهم مرتب چيدن آن هاست .

 

ديگر حرفي نيست جز اينکه خداحافظي

 

نوعي سلام عجيب براي آغاز نامه ي بعديست که هر وقت اراداه

 

کني مي نويسمش .

مراقب زندگي باش يه شب که توي آذره

 

اون جور که خواستي روياها مه داره و زمين تره

 

تو روزايي که مي گذرن همه شبيه هم شديم

 

مثل همه نباشي و اين جور بموني ? بهتره

 

من دوس دارم هرچي ميخواي يه شب بر آورده بشه

 

همين به جز اين چي بگم ? اين ديگه حرف آخره

یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:نامه ,

  توسط مردبارانی  |
 

 



نیا باران زمین جای قشنگی نیست.... من از اهل زمینم خوب میدانم که اینجا قدر مردم را به جو اندازه میگیرند نیا باران زمین جای قشنگی نیست.... در اینجا گل در عقد زمبور است ولی در سر سودای بلبل دارد. نیا باران رمین جای قشنگی نیست..... نیا
marde_barani0000@yahoo.com


 

 

 مست عالم
 یک دنیا غریبم
 یه وقتایی هست...
 ﻓَﺮﻗﮯ ﻧَﺪﺍﺭَﺩ ﺯِﻧﺪِﮔﮯ ﺑﺎ ﻣَﺮﮒ
 حاضری برام زندگی کنی؟
 مرا ببوس
 با ما در کانال بارانکده همراه باشید،منتظر شما هستیم
 پشت این چهـره ی آرام
 باران تویی
 سه تا دیونه
 سایه سفید
 توروخدا
 یکی بود
 بـا خودم اتمـــــــام حُجــَــت مــی کنم
 باران
 آخرین آرزو
 میترسم تنهاشم
 تو بارون که رفتی
 بی خــــــــــیال قلبی که
 متن عاشقانه
 سیاوش
 تو رفتی
 ارزشش رو نداشت
 تو بی من
 عاشقانه
 اسمس
 عاشقانه
 باران
 غمگین
 شروع
 جملات غمگین
 عطر تنت
 باران زده
 مطالب بارانکده
 مطالب بارانکده
 بارانکده
 فلانی
 بارانکده(1)
 سارا
 تنهایی

 

بهمن 1395
مرداد 1395
تير 1395
تير 1394
آبان 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390

 

مردبارانی

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بارانکده و آدرس barankd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





بارانکده(میهن بلاگ)
باران گرافیک
گالری عکس رویایی
پروانه ها
نور عشق
دختر بارانی
سپنتا
♥کلبه♥
عاشق تنها
زندگی عشقی
ناگفته ها(داداش آرش)
هیچکس همراه نیست(تنهای اول)
اشعار عاشقانه
دختر از جنس بارون
☂شب بارانی☂
زیر باران
دل شکسته
حرفهایی برای نگفتن
دنیای بازی های من
اگر تنهاترین تنها شوم بازهم خداهست
کلبه تنهایی من
دختری از جنس باران
بهار
مردبارانی
بارونو
دنياي فهيمه
♂ ♣ عاشــقانه ها ♠ ♀
یخ فروش جهنم
♣*♣*♣دل نوشته هاي تنهاترين عاشق دنيا♣*♣*♣
ღ بـهـتـریـن شـعـرهــایی که خــونـدم ღ
مـحـمـد جـــــان دوسـتـت دارم
***love forever***
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
ماهنامه پرنیان
آسمان آبی
عكس ناياب رپرها
ترنم باران
مردبارانی
بارانکده
مردبارانی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

Rain 24
نم نم بارون
یادم تورا فراموش
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 691
تعداد نظرات : 205
تعداد آنلاین : 1

Alternative content